آروین عزیز مامانآروین عزیز مامان، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

آروین عسل مامان و بابا

جدا خوابیدن آروین خان

چند وقت بود که تصمیم داشتیم آروینو شبا هم تو اتاق خودش بخوابونیم. قبلا بعد از ظهرا تو اتاقش میخوابید اما شبا نه. تختشو گذاشته بودیم بغل تخت خودمون و شبا اونجا میخوابید. عید موقع خونه تکونی میخواستم تختشو ببرم تو اتاق خودش که بابایی دلش نیومد جداش کنیم. اما چون اتاق خودمون خیلی گرفته شده بود به بابایی گفتم که تختو جابه جا کنیم حالا اگه هم تنها نخوابید یه مدت پیشش میخوابم. روزی که میخواستیم تختو جا به جا کنیم از صبح رو مخ بچم کار کردم . گفتم تختتو میبریم تو اتاق خودت اتاقت قشنگ میشه  بالشهای خوشگل برات میزارم  خلاصه از این حرفا. بابایی که اومد آروین دوست داشت زودتر این کارو بکنیم. ...
30 تير 1392

بدون عنوان

این روزا آروین خان ما برای عکس گرفتن ناز میکنه و نمیزاره یه عکس خوب ازش بگیریم . بیشتر دوست داره اون ازمون عکس بگیره. انصافا هم عکسهای خوبی میگیره. چند روز پیش داشتیم میرفتیم بیرون و وقتی حاضر شدیم دیدم که آروین نشسته روی مبل وفرصت خوبیه برای عکس گرفتن قربون اون ژستت اینم چند تا عکس از پارک رفتن آروین خان آروین عاشق سرسره است و توی پارک فقط سرسره سوار میشه و به سرسره میگه سرسرو اینم آروین ورزشکار هفته پیش با عمو فریدون اینا که پسر عمه علی جونه رفته بودیم توچال و خیلی خوش گذشت. عمو فریدون و سپهر عزیز و آروین   ...
25 تير 1392

نامه ای به پسرم

سلام عزیز دلم. سلام همه زندگیم. این روزا تو خیلی شیرین زبونی میکنی. میای بهم میگی مامان دوست دارم وقتی بهت میگم منم دوست دارم میگی من عاشقتم دیگه نمیدونم چی بهت بگم . یه لذتی داره که نمیشه توصیفش کرد. اگه دستم یا پام بخوره به جایی ودرد بگیره میدویی میای منو بوس میکنی قربون مهربونیت برم. اگه ببینی  توی tv دونفر دارن دعوا میکنن میگی مامان من اینا رو دوست ندارم.وقتی با تلفن با  کسی حرف میزنی اول میگی دلم تنگ شده بعدش هم میگی برام پاستیل بخر آخه تو عاشق پاستیلی قربونت برم. از شیرینی تو هرچی بگم کم گفتم. بودن تو و داشتن تو یه موهبت خیلی بزرگه . عاشق بغل کردن و بوسیدنتم. وقتی بوست میکنم میگی مامان سیر شدی منم میگم نه مگه میشه از...
12 تير 1392

تفریحات تابستونی آروین خان

این چند روز به آروین خیلی خوش گذشت. چهارشنبه قرار بود با عمو حسن اینا بریم تاتر کمدی.قبلش آروین و بردیم پارک حسابی بازی کرد. بعدش هم رفتیم تاتر. خیلی تاتر جالب و خنده داری بود . انقدر خندیده بودیم که لپامون درد گرفته بود آروین هم خیلی خوشش اومده بود . دست میزد و انقدر محو نمایش شده بود که حواسش به هیج جا نبود   دیروز هم با عمو آرش و دختر گلش عسل خانوم رفتیم کن سولقان اما سر از امام زاده داوود در آوردیم. آروین هم اصلا اذیت نکرد قربون اون پاهاش برم پا به پای ما اومد.     اینم آروین خان در حال بازی با کادوهای تولدش اینم...
9 تير 1392

شیربن زبونی های آروین

یه روز توی ماشین بودیم. آروین دستشو کرده بود تو دهنش. بهش گفتم" مامان تو که بچه نیستی دستتو کردی تو دهنت" با حالت اعتراض گفت " معلوم بچه نیستم من آروین غلام حسنی هستم"   آروین شبا که میخواد بخوابه به ما شب به خیر میگه: " مامان شب به خیر    بابا شب به خیر    خودمم شب به خیر"!!!!!
3 تير 1392

بدون عنوان

چند شب پیش آروین تو خواب ناله میکرد قربونش برم. بیدار شدم دیدم تب داره. زود بابایی رو بیدار کردم. خیلی ترسیده بودم . آروین و بیدار کردیمو بهش دارو دادیم  فداش بشم نمیتونست بخوابه. دست و صورتشو شستیم اما بازم تب داشت . توی خواب حرف میزد میگفت " بابا کیک من کجاست" هم خندم میگرفت هم ناراحت میشدم. بالاخره دارو یکم تاثیر گذاشت و آروین خوابید ولی من وبابایی نتونستیم بخوابیم همش تبشو چک میکردیم. صبح که بیدار شد دیدم بازم تب داره بردیمش پیش دکتر اما خدا رو شکر چیزیش نبود یعنی علایم مریضی نداشت . دکتر از آروین پرسید صبونه خوردی آروینم گفت آره ولی الان خوابم میاد. خلاصه اومدیم خونه. بعد از ظهرم مهمون داشتیم عمه سارا و باربد اومدن. با او...
3 تير 1392
1